در باره من

گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک

زرتشت

آنچه می اندیشی بگو و آنچه میگویی عمل کن

مطالب ذیل را در نظر بگیرید

بله، می دانم و یقین دارم که بازگو کردن مطالب زیر فقط به ضررم تمام خواهد شد، مسخره ام می کنید و دیوانه تلقیم می کنید و دیگر هرگز راجع به من آنطور که تا کنون فکر می کردید فکر نخواهید کرد اما نوشتن این موضوع ها را نه تنها وظیفه می دانم بلکه تنها چاره و راه نجات خودم و دیگر قربانیان. اگر من و امثال من به خاطر مسخره شدن سکوت کنیم تا آخر عمر قربانی خواهیم ماند و دیگران را هم قربانی خواهیم کرد. بنابراین صمیمانه از شما می خواهم قبل از قضاوت خود نکات زیر را در نظر بگیرید.۱

چرا زمانی که فردی می داند که صحبت درباره بعضی از مسائل سرانجام به ضرر و نابودیش منجر خواهد شد با این وجود شخص اصرار به گفتن این مطالب را دارد و این کار را (اصرار به گفتن) مکررا  تکرار می کند؟
اگر کسی بخواهد خودش را دیوانه جلوه دهد، چه فایده ای دارد؟ آیا این شخص به شهرت، ثروت، موقعیت می رسد و دوست پیدا می کند یا بر عکس همه چیز را از دست می دهد؟
آیا در رفتار این شخص چیز دیگری وجود دارد که بیماری روانی او را نشان دهد (تایید کند)؟
آیا داستان های علمی تخیلی گذشته همچنان تخیلی مانده اند یا به واقعیت تبدیل شده اند؟
آیا کاملاً غیر ممکن است که آزار گروهی حقیقت داشته باشد؟

فکر می کنم پاسخ این سوالات  به شما کمک کند تا حقیقت را بهتر دریابید. بار دیگر تاکید میکنم که من با ذهن باز و کاملا اگاهانه به نتیجه این کار مطالب ذیل را می نویسم و مطمئن هستم که شما هیچ یک از آنها را باور نخواهید کرد.1

چند نمونه از افراد موفق جامعه که ادعا می کنند قربانی این جنایت قرار گرفته اند عبارتند از(لینک های قرمز صفحات انگلیسی و لینک های ابی صفحات فارسی را باز می کنند):1

 دکتر جان هال، پزشک متخصص بیهوشی عمومی و نویسنده در سن آنتونیو، تگزاس، ایالات متحده.1 -
 دکتر کاترین هورتون، دکترای فیزیک که در برخورد دهنده بزرگ هادرون در سرن در ژنو و در الکترون سنکروترون دسی در هامبورگ المان کار می کرد.1 -
 گلوریا نایلور (یکی از نویسندگان برجسته آفریقایی-آمریکایی زمان ما محسوب می شود. او برای تئاتر، سینما و تلویزیون نوشته است و نویسنده شش رمان از جمله "زنان بروستر پلیس" است که برنده جایزه کتاب ملی در ۱۹۸۳. کتاب های او به دوازده زبان ترجمه شده است و در پردیس های دانشگاهی در سراسر جهان تدریس می شود.1

مواردی را که در قسمت پایین "لیست الفبایی اعضای تحت کنترل آنها" درج می کنم باور نخواهید کرد چون بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است ولی حتی اگر بتوانم لحظه ای توجه شما را به این مطالب جلب کنم برایم کافیست. هر جرقه ای برایم مثل خورشید است. به امید روزی هستم که این جنایت متوقف گردد. این را در نظر داشته باشید که بسیاری از قربانیان این جنایت افراد عادی هستند که دارای شغل، خانواده، دوستان و انسانهای مثبت و فعال در جامعه می باشند. بنابراین اگر شخصی را با شکایاتی (داستانی) مشابه من می شناسید، لطفا سریع قضاوت نکنید، قضاوت خود را بر روی اعمال نه گفتار قرار دهید و کمی بیشتر خود را در مورد آزار گروهی آگاه کنید و سپس نتیجه گیری کنید.1

معرفی خودم

اگرچه "دو صد گفته چون نیم کردار نیست" اما فکر کنم بهتر است کمی خودم را به تصویر بکشانم زیرا ویژگی های نویسنده در این مورد خاص مهم است

 یک مرد ۶۱ ساله (امسال سال ۱۳۹۹ است) و اصالتاً اهل ایران و دارای تابعیت دوم اروپایی نیز می باشم. فوق لیسانس مهندسی نرم افزار از دانشگاه دلفت هلند (بهترین دانشگاه تکنیک هلند) و دارای چند مدرک دیگر در زمینه های مختلف. آخرین مدرکی که من دریافت کردم در سال ۱۳۹۸ در "صنعت گردشگری" است. می دانم که "مشک آن است خود ببوید نه آنکه عطار بگوید" اما برای کسانی که مرا نمی شناسند: منطقی، اجتماعی، درستکار، راستگو، مهربان، شاد و صریح صحبت کردن از خصوصیات من است. کمی بیشتر از نیمی از زندگیم را در ایران و بقیه را در اروپا زندگی کرده ام.1

بهترین دلیلی که می توانم ارائه دهم برای اینکه چرا هدف این گروه پلید قرار گرفته ام، حسادت و تنفر شخصی است که من در جوانی ندانسته عشق وی را از او گرفتم. اما معتقدم که هرچه زمان می گذرد دلایل بیشتری روی هم جمع می شود و امروزه حتی اگر شخصی که مرا به این برنامه معرفی کرده بخواهد اسم مرا از لیست افراد هدف شده پاک کند، نتواند. این امر به شخصیت من ارتباط دارد. همانطور که گفتم عقایدم را صریح بیان می کنم و در باره موضوعاتی صحبت می کنم که حتی در اروپا صحبت کردن درباره آنها جرم است. بنابراین می توانید تصورکنید که با این طرز تفکر انسان بیشتر دشمن تراشی می کند تا اینکه دوست پیدا کند.1

سابقه آزار و اذیت من بیش از سی و پنج سال است (حداقل از سال ۱۳۶۳) که من آن را به پنج فصل مختلف تقسیم می کنم.1

بیست و سه سال اول (از ۱۳۶۳ تا ۱۳۸۶) قربانی بودم بدون اینکه اصلا این موضوع را بدانم. در آن زمان همیشه اعتقادم این بود که فردی بسیار بدشانس هستم که اتفاقات بد زیادی در زندگی برایم رخ می دهد. در واقع نزدیک بود که به "قانون مورفی" اعتقاد پیدا کنم که می گوید: هرچیزی که ممکن است اشتباه شود اشتباه خواهد شد (هر خطای ممکن رخ خواهد داد). ی

دو سال حیرت و سردرگمی شدید (۱۳۸۷ و ۱۳۸۸). در این دو سال دائما فکر کردم که اتفاقاتی که در زندگیم رخ می دهند نمی توانند تصادفی باشند. با این حال هیچ توضیح و توجیهی نداشتم که بتوانم خودم را متقاعد کنم که این می تواند کار شخص یا اشخاص دیگری باشد.1

ناامیدی و اندوه یک سال (۱۳۸۹). این موضوع را با دوستان صمیمیم (با سابقه بیش از سی سال دوستی بسیار نزدیک) در میان گذاشتم. متاسفانه صحبت درباره این موضوع  وضعیتم را بدتر کرد. همه فکر می کردند (می کنند) که من دچار ناراحتی روانی شدم (غیر از این موضوع مرا شخصی با هوش بالاتر از حد متوسط تصور می کنند. فقط و فقط صحبت درباره این موضوع است که افکار مردم را در باره من عوض می کند). دلیل این است که برخی از آنها بخشی از این جناینت هستند و وظیفه آنها نادیده گرفتن و انکار من است و بخش دیگر نمی توانند تصور کنند که آنچه می گویم می تواند حقیقت داشته باشد. این اوضاع به حدی وخیم بود که حتی پذیرفتم که روان درمانی شوم با وجود اینکه صد در صد از سلامت عقلی خود اطمینان داشتم یک ماه در بیمارستان روانی بستری و تحت مراقبت و معالجه بودم.1

اگرچه شکنجه جسمی من سالها پیش آغاز شده بود اما در سال ۱۳۹۰ به وضوح به این مسئله پی بردم. همچنین بعداً در همان سال آگاه شدم که آنها می توانند بر روی ذهن من تاثیر گذار باشند(کنترل کردن). از سال ۱۳۹۳ تاکنون هیچ لحظه ای در زندگیم وجود نداشته که بدون شکنجه فیزیکی یا روانی سپری کنم (مطالبی را که در همین صفحه در قسمت "لیست الفبایی اعضای تحت کنترل آنها" نوشته ام بخوانید. این موضوعات روزمره برای من رخ می دهند) .ا

 سال ۱۳۹۴ بالاخره شکنجه روحیم به پایان رسید (حداقل برای قسمتی). برای اولین بار در زندگی ام در مورد آزار و اذیت گروهی در اینترنت مقاله ای خواندم و بدون هیچ  تردیدی متوجه شدم که من یکی از قربانیان این جنایت هستم. می توانم بگویم این یکی از شادترین لحظات زندگیم بود، من حق داشتم و دیگر تنها نبودم حداقل برای خودم این امر ثابت شده بود.1

اکنون

 به شدت معتقدم که همه چیز در جهان دو جنبه دارد: تاریک و روشن، مثبت و منفی، پر و خالی و غیره. به عنوان مثال یک تصادف رانندگی را در نظر بگیرید، از طرف منفی  قضیه، "ماشین آسیب دیده و پول و وقت از دست رفته"، از طرف مثبت "هیچ کس آسیب ندیده". حتی اگر شخصی آسیب دیده باشد یا مرده باشد، جنبه مثبت قضیه می تواند این باشد که "خدا را شکر که اشخاص بیشتری آسیب ندیده اند". بنابراین هر موضوعی را می توان با نگاه مثبت یا منفی دید.۱

خوشبختانه من یک فرد بسیار مثبت، منطقی و صادق هستم. حتی اگر بدترین اتفاق زندگی ام را تجربه کنم، جنبه مثبت آن را پیدا می کنم و از آن برای بهبود زندگی ام استفاده می کنم. اگرچه آزار گروهی زندگی مرا تغییر داده اما به طرز حیرت انگیزی نیز باعث قوی تر شدنم گشته است. روزی که متوجه شدم قربانی این جنایت هستم روزی بود که از این واقعیت آگاه شدم که زندگیم نمی تواند از این بدتر شود (در زیر بخوانید چه کارهایی با من انجام میدهند). از آن روز قیام من آغاز شد. به خودم گفتم جهنم را دیدم و هر روزه خواهم دید حال یا باید خودم را از بین ببرم یا باید به خودم و دیگران که دچار این شکنجه و جنایت هستند کمک کنم.۱

امروزه فردی سازنده و با اراده ای راسخ برای بهبود زندگی خود و دیگران زندگیم را سپری می کنم و می دانم که هیچ امیدی برای خلاص شدنم از دست این گروه وجود ندارد حتی اگر همه مردم دنیا مرا باور داشته باشند و حتی اگر بهترین تیم پزشکی جهان تمام تلاش خود را برای از بین بردن چیزهایی که در بدن من وجود دارند انجام دهند، موفق نخواهند شد و حتی اگر موفق شوند مطمئنم که این گروه پلید می تواند در کمترین زمان آنها را به بدن من بازگردانند. کار من تمام است، مرده ای هستم که تنها شانس عادی زندگی کردنش متوقف شدن این  برنامه پلید است که به احتمال زیاد به زودی رخ نخواهد داد، حداقل نه در مدت زندگی من. با این وجود هرگز تسلیم نخواهم شد و به مبارزه ادامه خواهم داد. هر چه مردم در مورد من فکر کنند برایم اهمیت ندارد. همانطور که شعار اول این سایت (در صفحه اصلی) این است که "حقیقت، حقیقت است. حتی اگر شما اقلیت یک نفره باشید" ا

ساخت این سایت بخشی از مبارزه من علیه این جنایت برای تمام قربانیان جهان و حتی برای همه افراد دیگر که هرگز از کنترل ذهن و سایر برنامه های شیطانی چیزی نشنیده اند است. کاملاً اعتقاد دارم که ما (اهداف) تنها کسانی نیستیم که برنامه کنترل ذهن بر روی آنها اجرا میشود بلکه کل جمعیت کره زمین هستند (به جز تعداد بسیار ناچیزی که  در این برنامه حضور ندارند و جزو مبتکران و خانواده ایشان هستند). اگر شما اذیت نمی شوید به این معنی نیست که تحت نظر یا کنترل قرار ندارید، این بدان معنی است که شما هیچ تهدیدی برای دولتی یا ایدئولوژی نیستید و یا دشمن قدرتمندی ندارید. برعکس، اگر واقعاً باور دارید که تحت مراقبت قرار ندارید بسیار ساده لوح هستید. منظور من این است که تمام فعالیتهای شما مانند موقعیت قبلی، فعلی وآینده  شما (حتی قبل از اینکه به آن فکر کرده باشید)، کسانی که در اطراف شما هستند، کاری که انجام می دهید و خواهید داد، آنچه در اینترنت دیده اید یا جستجو کرده اید یا انجام داده اید، معاملات بانکی، مکالمات تلفنی، خرید، علاقه ها، مخاطبین، تصاویر و غیره، تمام این موارد در باره تک تک ما ذخیره شده. تمام تبلیغاتی که شما در زمان کار با اینترنت می بینید و یا هنگام انجام بازی های اینترنتی (شامل بازی های نصب شده روی موبایل) و یا هر جای دیگر، برای شما شخصی سازی شده اند. این بدان معنی است که آنها همه چیز راجع به شما می دانند و این امر زمانی امکان پذیر است که آنها شما را دنبال کرده باشند (لازم نیست بطور فیزیکی تعقیب کنند). امروز مخفی نیست که شرکت ها و موسسات دیگر همه را بدون تبعیض ردیابی می کنند (مانند گوگل ، فیس بوک و غیره) و وقتی این شرکتها قادر به این اعمال هستند باید فکر کرد که دیگران قادر به انجام چه کارهای غیر انسانی دیگری هستند.۱

اگرعلاقه مند به خواندن این موارد هستید، چند کلمه کلیدی وجود دارند که می توانید از انها استفاده کنید. در ضمن به شما پیشنهاد می کنم از جستوگر داک داک گو استفاده کنید نه ازجستجوگر گوگل زیرا گوگل نتایجی را به شما نشان می دهد که مربوط به علایق شخصی شما است و نه نتیجه واقعی را. در ضمن این جستجوگر برخی مطالب را ارائه نمی دهد. به عنوان مثال اگر من و شما هر دو کلمه قهوه را جستجو کنیم، نتیجه جستجوی شما ۸۰٪ با نتیجه جستجوی من تفاوت دارد. این را میتوانید امتحان کنید.۱

کلمات کلیدی: دارپا، اشلون، جنگ روانی (نبرد برای تسلط بر افکار و اذهان).1

زندگی من به عنوان فرد هدف شده

اولین باری که متوجه شدم یک هدف هستم، سخت ترین کار برای من کنار آمدن با این فکر بود که دیگر هیچ حریم خصوصی برایم وجود ندارد، حتی برای یک ثانیه تا اخرعمرم. متوجه شدم که آنها هرگز چشم از من بر نمی دارند. هیچ یک از صحبت های من خصوصی نبود. وقتی مخفی ترین کارهایم را انجام می دهم به من نگاه می کنند. هیچ رمز عبور(بانک، ایمیل و غیره) دیگر مخفی نبود. وقتی می‌خوابم، دوش می‌گیرم، به توالت می‌روم، رابطه جنسی دارم، حقایق و دروغ‌هایی را که به مردم می‌گویم، تماشا می‌شوم و شنود می‌شوم. چه باید کرد؟ باید خودم را متقاعد می کردم که از این حقایق زشت عبور کنم. افسرده شدن، ترسیدن و هراس داشتن یک گزینه نبود. وقتی شرایط را پذیرفتم، خیالم راحت شد و زندگی ام خیلی بهتر و راحت تر شد. موضوعات دیگر مانند شکنجه های روحی و جسمی در مراحل بعدی ظاهر می شوند (زیرا این شکنجه ها تدریجا شدت می یابند) و قربانی را نگران می کنند.1

مشکل دوم این بود که خانواده و دوستانم را متقاعد کنم که من قربانی چنین عملی هستم زیرا به کمک آنان احتیاج داشتم. اعتقاد داشتم که با کمک دو یا سه نفر می توانم بفهمم چه کسی پشت این قضیه است و آنها را سرنگون و دستگیر کنم (هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بودم). شاید من در آن مرحله اولین و بزرگترین اشتباه زندگی خودم را انجام دادم. در آن زمان اطمینان داشتم که همه می دانند که من از نظر روحی سالم هستم و همین اطمینان باعث شد که چیزهای عجیب و غریبی را که در آن زمان (سال های ۱۳۸۷ و ۱۳۸۸) متوجه شده بودم (مانند چیزهایی که در بدنم وجود دارند و می توانند با من کارهایی انجام دهند و ذهن من را بخوانند)، با ساده لوحی تمام به همه دوستانم گفتم. بزرگترین اشتباه. حتی در حال حاضر در سال ۱۴۰۱ با وجود تمام نشریات، سایت های اینترنتی، اخبار تلویزیونی، کنفرانس ها، و غیره باور کردن چنین موضوعاتی برای مردم دشوار است، پس می توانید تصور کنید که ده سال پیش دوستانم چه تصوری کردند "او دیوانه است". متأسفانه حتی یکی از اعضای خانواده یا دوستانم متقاعد نشدند و پس از چند ماه تلاش  تصمیم گرفتم که دیگر در این مورد صحبتی نکنم. اینکار وضعیتم را بدتر کرد، خیلی تنها شدم. از یک طرف به بعضی از نزدیکانم شک داشتم که آیا در این کار دخیلند و از طرف دیگر واقعاً به کمک احتیاج داشتم زیرا متوجه شده بودم که هر وقت از آپارتمان خارج می شوم چیزی آسیب می بیند یا از بین می رود. حتی جرات غذا خوردن و آشامیدن در خانه را نداشتم زیرا مشکوک به آلوده بودن مواد غذایی و نوشیدنیم در یخچال شده بودم. حداقل آن زمان جانیان با کارهایی که می کردند این فکر را برای من زنده کرده بودند. مثلا زمانی که از خانه خارج میشدم و به خانه باز میگشتم و میخواستم در یخچال چیزی را جای دهم یا چیزی بردارم متوجه میشدم که وسایل داخل یخچال نه تنها جابجا شده اند بلکه مورد استفاده قرار گرفته اند. در یخچال بطری ها را خالی می کردند یا در آن را بر می داشتند،  غذاها در قسمت میوه و میوه ها در قسمت غذا می گذاشتند وغیره.1

بدون امید به کمک ، بدون اعتماد به نزدیکان، تصمیم گرفتم شهرم را ترک کنم. به دوستانم در شهرهای دیگر سفر کردم. مهم نیست که کجا می رفتم شرایط همین بود. اولین روش آنها برای نشان دادن اینکه در آنجا حضور دارند این بود که هر جا می رفتم به محض قدم گذاشتن در خیابان دزدگیر ماشین های نزدیک من روشن می شدند (راهنماها و آژیرها). وقتی از تاکسی پیاده می شدم یا از سالن فرودگاه بیرون می آمدم اولین چیزی که می شنیدم این صدای نفرت انگیز بود، صدای دزدگیر ماشین. خیلی زود متوجه شدم که هیچ جایی در ایران برای من امن نیست. نگرانی دیگر من، سلامتی افرادی بود که می خواستم در منزلشان اقامت کنم (آشنایانی که از آنها کمک می گرفتم). خوشبختانه من تابعیت دوم داشتم و می توانستم ایران را ترک کنم و این دقیقاً همان کاری بود که انجام دادم. در سال ۱۳۹۰ ایران را ترک کردم و به هلند بازگشتم. فقط چند روز بود که فکر می کردم که از دست انان رها شدم و زنده ماندم. خیال پوچ، کمتر از یک هفته آنها دوباره شروع کردند. در خیابان تعقیب می شدم، افرادی که از کنار من عبور می کردند چیزی را در گوش من زمزمه می کردند، تماسهای تلفنی مکرر و اراجیف، صداهای عجیب و غریب در خانه  که از همه جا و هیچ جایی می آمدند حتی از دیوارهایی که هیچ چیز درنزدیک آنها نبود ویا بر روی آنها  نبود. هر چه که بتوانید تصورش را بکنید اتفاق می افتاد. آنها دست بر دار نبودند.1

گرچه صد در صد مطمئن بودم که دیوانه نیستم و در ایران چندین روانکاو و روانپزشک را با انواع و اقسام قرص های مختلف امتحان کرده بودم اما با این وجود دوباره این امکان را دادم که می توانم دچار توهم شده باشم و خودم نمی دانم (فیلم "یک ذهن زیبا" را دیده بودم). حتی باید اقرار کنم که ارزو داشتم روانی باشم. بنابراین دوباره به پزشکان مراجعه کردم و از دو متخصص دیگر در هلند مشورت گرفتم که هر یک پس از دیگری دارویی متفاوت به من دادند که  ماه ها آنها را استفاده کردم، همه بی فایده. پس از گذشت کمی بیش از یک سال همه را متوقف کردم.1

سالها بعد نظر یک روان شناس و دو روان پزشک را با رویکردی کاملاً متفاوت پرسیدم. این افراد مرا می شناختند. دو نفر از آانها سالها مرا می شناختند و سومی فقط چند روز. از آنجایی که تا به حال هر بار که پیش هر دکتری می رفتم پس از دو سوال بیماری مرا حدس می زدند و دیگر نظر خود را عوض نمی کرد، این بار از آنها پرسیدم که ایا من می توانم یک بیمار روانی باشم؟ یکی از اولین سوالات روان پزشک های یا روان کاوهای قبلی این بود که "آیا صدا می شنوم؟" پاسخ من "بله" بود و موضوع بعدی که برای توضیح مشکلم به آنها می گفتم این بود که: "من ۲۴ ساعته تحت تعقیب هستم" بنابراین آنها بلافاصله به این نتیجه می رسیدند که من اسکیزوفرن هستم. بله، من صدا می شنوم، اما در ۹۹.۹۹٪ موارد وزوز گوش است و ۰.۰۱٪ دیگر یا وی۲ک (اثر شنود مایکرو ویوی) یا صداهای تغییر شکل مواد (انبساط، انقباض) است، نه صدای کسی که با من صحبت می کند.۱

اولین این متخصصان شوهر خواهر قدیم من که یک روانپزشک بود نظرش را پرسیدم. او بیش از چهل سال مرا می شناخت. یک روز از او پرسیدم که آیا فکر می کنی من مشکل روحی دارم؟ خندید و گفت "تو از معدود افرادی هستی که فکر می کنم هیچ وقت مشکل روحی پیدا نخواهی کرد چون تو یک فرد منطقی، مثبت و قوی هستی". دومی نیز یک روان پزشک بود. او یک کوچ‌سرفر برزیلی بود که چند روز در خانه من مهمان من بود. ما تمام مدت با هم بودیم. نه تنها من شهر را به او را نشان دادم بلکه با هم غذا می خوردیم و در یک مکان می خوابیدیم، با هم به یک عروسی رفتیم، رقصیدیم و با چند دختر دوست شدیم. در آخر، وقتی او را به ایستگاه اتوبوس می رساندم، همین سوال را از او پرسیدم: "فکر می کنی من اسکیزوفرن هستم؟" چند سوال از من پرسید و گفت: من تو را زیاد نمی شناسم، همین چند روزی که با هم بودیم، چیزی که مطمئن هستم این است که "تو نه تنها فردی مثبت، پرانرژی، شاد و برون گرا هستی بلکه بسیار خوش صحبت و دقیق هستی" او گفت: این خصوصیات دقیقا بر خلاف خصوصیات یک فرد اسکیزوفرنی است. آخرین فردی که از او نظر تخصصی خواستم یک روانشناس است. ما نزدیک به پنج سال است که همدیگر را می شناسیم. چهار سال بود که در مورد مشکلم چیزی به او نگفته بودم، بالاخره یک روز تصمیم گرفتم همین سوال را از او بپرسم. تو فکر می کنی که ممکن است من مشکل روانی داشته باشم؟ دلیل اینکه این سوال را می پرسی چیست؟ او پرسید. اصرار کردم قبل از اینکه دلیلش را بگویم اول جواب او را بشنوم."نه، تقریبا مطمئن هستم هیچ مشکلی نداری" جواب داد. سپس گفتم اکنون چیزی را به تو خواهم گفت که کاملا نظرت عوض خواهد شد. اول گفت فکر نمی کنم. بعد از اینکه درباره تعقیب گروهی به او گفتم، گفت: این نشانه مشکل روحی است. برای پیدا کردن آن باید صحبت کنیم، اما برای من بسیار دشوار خواهد بود زیرا که من فردی کاملاً عادی به نظر اوهستم. دوستی ما تا به امروز ادامه دارد و او تا به حال بیماری من را پیدا نکرده است‌ (اگر بیماری وجود داشته باشد).۱

امروزه  فکر میکنم بیشترین ایمپلنت ها را در بدنم نسبت به سایر قربانیان جهان دارم زیرا به ندرت درباره مواردی که برای من اتفاق می افتد از دیگر شنیده ام (هریک از قربانیان چند نمونه از مشکلات مشابه من را ذکر می کند اما هیچوقت از یک قربانی نشنیده ام که تمام مشکلات من را همه با هم داشته باشد). شاید دلیل آن مدت زمانی است که من موضوع این جنایت هستم یا شاید به این دلیل که هیچوقت شکسته نشدم بلکه قوی تر. به هر حال بعضی از آزار و اذیت هایی که در اوایل انجام میشد دیگر انجام نمی شود (شاید به دلیل  که دیگر بر من اثر ندارند مانند، تعقیب یا با صدای آژیر دزدگیر ماشین ها آزارم دهند). آنها این کارها را زیاده روی کرده ند و من یا در برابر اکثر آنها مقاومت کردم یا راهی برای خنثی کردن آنها پیدا کردم. این روزها مشکلات من مربوط به کارهایی است که با بدنم انجام می دهند. می توانند هر زمان هر کاری را که بخواهند با من انجام دهند. در واقع  فقط می توانم چند عضو بدنم را نام برم که مطمئن نیستم که آنها بتوانند بر روی ان تاثیر گذار باشند. اینها عبارتند از: طحال ، لوزالمعده ، کبد ، کلیه ها هستند. نه تنها در تمام بدن من ایمپلنت وجود دارد بلکه به شدت معتقدم که نانو تیوپ ها و نانو روبات ها و روبات های زنده در بدن من وجود دارند.۱

ربات های نانو این چیزها باعث سوزش، تحریک، خارش و احساس نیش خوردگی در بدن من می شوند و حرکت می کند.۱
زنوبات (روبات های زنده قابل تولید مثل). این چیزها در بدن من باعث ضربان می شوند، باد می کنند و باعث درد می شوند و من را از نفس کشیدن باز می دارند و خیلی چیزهای دیگر.۱
نانو تیوپ ها (شاید نانو تیوپ های تونل زنی). این لوله‌ها قسمت‌های زیادی از بدن من را به قسمت‌های دیگر متصل کرده‌اند و باعث می‌شوند مایع یا هوا از جایی به جای دیگر جریان یابد. مثلاً رطوبت از جایی به بینی من می آید و باعث آبریزش بینی می شود یا هوا به روده من می رود و باعث گوز می شود. عکس های سوراخ های ایجاد شده در سقف دهن و بینی من در پایین همین صفحه را ببینید.۱

در ادامه بیشترین این مشکلات را توضیح خواهم داد، نه همه آنها، زیرا اطمینان دارم که برخی از آنان را فراموش کرده ام. باور من درباره این موضوعات به این دلیل است که این موارد نه یک بار نه دو بار بلکه صدها و صدها بار برایم در یک موقعیت خاص تکرار شده است. وقتی چنین چیزهایی مکررا و در زمان های خاص اتفاق می افتند و شما بیشتر دقت می کنید و موشکاقی می کنید متوجه می شوید که این دیگر یک اتفاق نیست بلکه کنترل شده است.1

 خلاصه: آنها قادرند تقریباً هر کاری را با بدن من در عرض چند ثانیه انجام دهند. مثل این است که من یک عروسک زنده کنترل از راه دورهستم. آنها می توانند درد عمومی یا موضعی (فقط یک عضله خاص، استخوان، قلب، بیضه، دندان، چشم و غیره) را در من ایجاد کنند. همچنین می توانند باعث سرگیجه، تنگی نفس، افزایش یا کاهش فشار خون، سردرد، خواب، بیداری، سوزش، سرما، گرما، خارش، عطسه، سرفه، خلط، اشک، خروج باد از عقب، ادرار، مدفوع، سرگیجه و غیره شوند. همچنین می توانند هر جای بدن مرا زخم کنند. می توانند مرا بطور ناگهانی خسته کنند. لیست همچنان ادامه دارد. هر چه که شما فکرش را بکنید یا در تخیلتان نمی گنجد انها می توانند انجام دهند. این دقیقاً مانند روشن و خاموش کردن یک سوئیچ است که برای آنها بسیار ساده است. مطمئن هستم که در لیست ذیل موارد زیادی را فراموش کردم ولی همین مقدار کافیست که شما بدانید که ما قربانی ها در چه جهنمی زندگی می کنیم.۱

لیست الفبایی اعضای تحت کنترل آنها

استخوان ها
درد ناگهانی بسیار شدید. میتواند به دو شکل اتفاق بیفتد، اول: مانند این است که سوزنی در استخوان شما فرو کنند و شکل دوم مانند یک ضربه سنگین (مثل مشت) در بالا یا انتهای استخوان ها. معمولا استخوانهای شانه، بازو و پا.۱
اعصاب
تمام اعصاب من توسط آنها تحریک ناگهانی می شود. میتوانند مرا برای ده ها بار پشت سر هم به عطسه کردن بیندازند یا به چشمک زدن یا مثل یک عروسک خیمه شب بازی هر عضله مرا تحریک کرده تا ماهیچه مربوط به آن عضله حرکت ناگهانی داشته باشد. در چندین مورد نیز جلو کار عضلانیم را گرفته اند، مثلا مانع باز شدن دستم شدند چند ثانیه قادر نبودم دستم را که به حالت مشت شده بود باز کنم. یا مانع قدم برداشتنم یا فشار آوردن روی ترمز ماشین میکنند.۱
آلت تناسلی

 به طور خلاصه قادر به تحریک، به درد انداختن الت تناسلی هستند. درد می تواند با فشار و یا با حالت سوزن زدن باشد.۱

پوست
همه جا، از سر تا انگشتان پا، می توانند پوست من را به خارش بیندازند. فکر می کنم آنها این کار را به سه روش انجام می دهند. اول آنها می توانند با حرکت نرم موهای بدنم مرا تحریک به خارش کنند، دوم با دمیدن هوا به پوستم (از لوله ها یی که یا میتوانند منافذ روی پوستم باشند یا خود موهای بدنم). سوم اینکه چیزی زیر پوست من مثل سوزن کار میکند و این سوزن خوردن باعث میشود که خودم را خارش دهم. پیامد این مورد این است که یک نقطه خون بسیار کوچک روی پوست من ایجاد میشود.۱
حفره بینی
مطمئناً چندین سوراخ (لوله) از دهانم به بینیم وجود دارد به طوری که آب و مایعات دیگر را از دهانم میمکند و آن را به بینیم می فرستد تا از آنجا سرازیر شود. فرقی که بین اب ریزش طبیعی بینی و این اب ریزش وجود دارد این است که اب ریزش طبیعی از بالای بینی به پایین می ریزد در صورتی که این اب ریزش دقیقا از پایین بینی شروع میشود و مایع خارج شده نیز به هیچ عنوان غلظت اب بینی طبیعی را ندارد.  تأثیر این کار این است که آنها می توانند در هر زمان که بخواهند بینی من را به جریان بیندازند. این کار شاید شایع ترین کاری است که انجام می دهند و از آن برای مسخره کردن من و به خصوص برای ایجاد مزاحمت در انجام کارهایم استفاده میکنند. برای مثال هنگامی که من شروع به کاری میکنم  بینی من دائما آب ریزی میکند و به محض اینکه کارم تمام میشود ریزش آن قطع میشود. در عکس زیر سوراخ های ایجاد شده را میتوانید مشاهده کنید (با عرض پوزش). این سوراخ ها اول به شکل جوش شروع شدند و در انها به این شکل خاتمه یافتند.۱
ورودی بینی
حلق
به نوعی هنگامی که می نوشم یا می خورم یا حتی فقط با آب دهانم می توانند چند قطره از مایع یا تکه ای از غذا را ناگهان مکیده و به ریه من بیندازند به طوری که شروع به سرفه شدید می کنم. دوما میتوانند (اینکار را زیاد انجام میدهند) مانع قورت دادن لقمه من شوند حتی اگر سعی کنم انرا با اب قورت دهم نمیتوانم.۱
چشم

میتوانند تمرکز (فوکوس) چشمم را از دو طریق تغییر دهند. اول می توانند عضلات چشمم را منقبض یا منبسط کنند. دوم اینکه می توانند به طور مداوم در چشمم اشک تولید کنند، یا باید اشکم را به طور مداوم تمیز کنم یا اینکه بسیار مبهم می بینم. حتی میتوانند به نوعی اشکم را با چیزی که چشمم را بسوزاند مخلوط کنند.۱

اتفاق عجیب دیگر زمانی است که چشمانم را می‌مالم، همه چیز سیاه است اما یک دایره نقطه‌دار در وسط صفحه می‌بینم. مانند تصویر زیر:۱

نقطه های نور مانند

دستگاه تنفسی
با سه روش مختلف می توانند مانع یا مزاحم نفس کشیدنم شوند. اول، میتوانند گلوی من را کوچک کنند، دوم اینکه باعث میشود خلط زیادی در گلویم ایجاد شود. اثر هر دو کمبود هوا مورد سوم بسیار عجیب است آنها می توانند مرا به فراموشی بیندازند بطوریکه نتوانم استنشاق کنم. منظورم این است که انگار نمی دانم چگونه نفس بکشم.۱
دندانها
درد سوزن مانند. دوم درد بسیار بسیار شدیدی میتوانند ایجاد کنند که مانند درد ضربه خوردن است.۱
دهان
فقط هنگام خواب میتوانند دهانم را باز کنند و به نوعی آن را خشک کنند به گونه ای که از خواب بیدار می شوم و احساس درد و خشکی شدیدی در دهانم می کنم. عکس سوراخ های  سقف دهانم را نشان میدهد
سقف دهان من
موضوع دوم خونریزی ناگهانی و خون مردگی در دهانم است که تا به حال نتوانستم دلیلش را کشف کنم.۱
چندین بار هنگام مراجعه به دندانپزشک وقتی دهانم را باز کردم از جایی زیر زبانم چند قطره از اب دهانم همچون فواره به هوا پرتاب می شد (مانند زمانی که شیر لوله را باز می کنید) و به روی صورت دندانپزشک میریخت.۱
ریه
میتوانند از منبسط شدن ریه من جلوگیری کنند تا به اندازه کافی هوا وارد ان نشود و به من حالت خفگی دست دهد. حدس میزنم اینکار را با کمک یک بادکنک مانند داخل شکمم انجام میدهند. وقتی این محفظه باد میشود فضایی داخل شکمم اشغال میکند و باعث فشار روی ریه من میشود. از این روش برای باد کردن شکمم و نیز فشار بر روی قلبم استفاده میکنند.۱
زبان
سوزاندن (مثل اینکه فلفل خیلی تند خورده ام). دوم میتوانند حالت سوزن زدن به زبانم دهند.۱
سیستم ادرار
آنها می توانند از ادرار من به طور کامل یا جزئی جلوگیری کنند یا برعکس مرا به ادرار بیندازند واینکار را بارها و بارها با فاصله کمتر از یک دقیقه تکرار کنند.۱
 شکم

میتوانند شکم مرا در عرض چند دقیقه (حداکثر دو دقیقه) باد کنند طوری که من مانند یک زن باردار به نظر می رسم و شکمم از یک توپ بسکتبال سفت تر میشود.۱

شنوایی
میتوانند صداهای مختلفی را در گوش من ایجاد کنند و درجه انرا کم و زیاد کنند. ولی یک صدا همیشه در گوش من هست و آن صدا پارازیت است مانند پارازیت رادیو زمانی که رادیو هیچ موجی را دریافت نکرده و صدای خش دارد.۱
عروق

مهم نیست من در چه شرایط اب و هوایی باشم. آنها میتوانند غدد عروقی مرا فعال کنند و من شروع به عرق ریختن کنم.۱

قلب
می توانند به هر سرعتی که می خواهند آن را تنظیم کنند. من آدم سالمی هستم هر شش ماه چکاپ سالانه خود را انجام می دهم و تاکنون مشکلی در قلبم نداشتم. حدود دو سال پیش (سال ۱۳۹۷) آنها در یک دوره حدود یک هفته ای قلب من را آنچنان دستکاری میکردند که فشار خون بالای من به ۲۲۰ و پایین ان به ۱۴۰ میرسید. در این دوره دستگاهی را برای ضبط ضربان قلبم (نوار قلب) به من متصل کردند که بیست و چهار ساعته ضربانم را ضبط میکرد و با وجود اینکه آزمایشات خون، ادرار، سونوگرافی و سی تی اسکن من چیزی را نشان نمیداد روزانه چندین بار فشار خون من به حد انفجار میرسید.۱
کف پا

مثل یک بخاری برقی که روشنش میکنند ناگهانی شروع به داغ شدن میکند و آنچنان داغ میشود که مجبور میشوم پاهایم را دائما تکان دهم.۱

لاله گوش
باعث خارش و رشد موهای آن می شوند که با لیزر یا الکترولیز قابل جدا شدن نیستند. من برای چند جلسه متوالی موهای زائد را با لیزر و الکترولیز از بین بردم ولی موها نه تنها از بین نرفتند بلکه حتی ضعیف نشدند.۱
مثانه

بر اساس اراده آنها. میتوانند هر چند بار که بخواهند مرا به دستشویی وادار کنند یا برعکس حتی زمانی که احساس انفجار میکنم میتواند مانع کاران شود. اطمینان دارم که به صورتی ماهیچه مثانه مرا منقبض یا منبسط کنند. به نوعی می توانند خروجی مثانه من را ببندند تا ادرار برای استفاده بعدی در آن بماند. من حتی فکر می کنم (مطمئن نیستم) آنها می توانند از رطوبت هوا برای مکیدن آب به بدن من استفاده کنند.۱

مری، گلو

باید جایی در مری من سوراخی وجود داشته باشد که از طریق آن میتوانند مخاط را محلی مکش دهند و از طریق این سوراخ وارد گلوی من کنند و در اطراف ان نگه دارند طوری که دائماً سرفه کنم. هر چقدر هم که آب دهانم (خلطم) را بیرون بریزم دوباره در عرض کمتر از دو سه ثانیه میتوانند ان را تولید و به این نقطه برسانند

مژه
برخی از مژه های من می توانند به عقب خم شوند ودر چشمم فرو روند. این کار باعث میشود که اشک زیادی در چشمم جمع شود و پلک هایم خیلی سریع و باز و بسته شوند. این کار را زمانی  انجام میدهند که بخواهند بینایی مرا موقتا از بین ببرند که نتوانم چیزی ببینم یا بخوانم.۱
معده
اسهال، هر چند بار که دوست دارند باد معده تولید می کند و در نتیجه تحمل فشار داخل شکمم را غیرممکن می کند. آنها می توانند این باد معده را به طور باور نکردنی سریع تولید کنند. دوم میتوانند سر و صدایی تولید کنند مانند زمانی که گرسنه هستید و آب زیادی خورده اید باشد.۱
مغز
می توانند افکار را در ذهن بگذارند و یا مانع فکر کردنم شوند (تمرکزم را از بین ببرند). مثال: آهنگی که من سالها و سالها از حفظم و همیشه در موقع پخش آن همخوانی میکنم را می توانند از ذهن من پاک کنند، ناگهان کلمه ها را به خاطر نمی آورم. مثل دیگر: وقتی که از پله ها بالا میروم، برای یک دهم ثانیه پای من در هوا متوقف می شود اما قبل از افتادن دوباره کار میکند، بدن من جلو می رود اما پای من نه. مثال: زمانی من با چند نفر هم خانه بودم که یکی از آنها شطرنج باز بسیار خوبی بود مثل اینکه او در سطح ده است و من در سطح دو.سپس یک روز او بسیار مغرور شد و شروع به رجز خوانی کرد که بهترین است و غیره.مطمئن هستم که در آن زمان آزار دهندگان من ناراحت شدند و افکار و اندیشه هایی را در ذهن من جای دادند که بتوانم مانند یک استاد (کامپیوتر) بازی کنم. من خودم را می شناسم و می دانم که این من نبودم، بازی را به طرز خیلی بدی از او بردم چنان که تمام هم خانه ای های من (منجمله خودم) از تعجب شاخ شان در آمد.۱

یک معما

یکی از مشاهدات من و برخی دیگر از قربانیان این است که اگرچه آزار دهندگان قادر به انجام خیلی از شکنجه ها هستند اما هرگز تمام انها را با هم در یک زمان یا حتی در یک روز انجام نمی دهند. تمام کارهایی که آنها انجام می دهند به صورت دوره ای است (به جز موارد معدودی که آنها مرتباً انجام می دهند، به عنوان مثال برای من صدای پارازیت مانند در گوشم و ریزش آب بینی). این دوره ها بیشتر  از چند ماه بطول نمی انجامند و سپس دوره جدیدی را اغاز میکنند (چند عضو بدن را انتخاب می کنند و چند ماه آزار میدهند سپس ناگهان متوقف می کنند و اعضای دیگر را انتخاب می کنند). تا بحال هیچ توجیه خاصی برای این روش آنها نتوانسته ام بیابم و سوالات ذیل برایم بوجود امده است
چرا تمام آزاری را که میتوانند انجام دهند با هم انجام نمیدهند؟
 آیا این طرز کار یک نوع دستورالعمل است یا فقط انتخاب سرپرست یا متصدی؟
آیا به این دلیل است که اگر آنها همه این شکنجه ها را با هم انجام دهند ما نمی توانیم در برابر آن مقاومت کنیم و ممکن است از بین برویم؟
آیا به این دلیل است که شکنجه روی عضوی اثر شکنجه روی عضو دیگری را خنثی میکند؟
آیا به این دلیل است که آزمایشات خود را با ترکیب این عضوها به پایان رسانده اند و می خواهند عضوها ی دیگری را آزمایش کنند؟
آیا اجازه ندارند که بیش از حد معینی شکنجه دهند؟

به مادر ۹۸ ساله، خواهر ۶۵ ساله ام، من و بسیاری دیگر از قربانیان این جنایت کمک کنید
ما به شدت به کمک فوری شما نیاز داریم

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *